قناعت را باید از سفره هفت سین یاد گرفت که سالهاست تعداد سین هایش تغییر نکرده است
خساست را از چشمش یاد گرفته بود که هر چقدر به آن نور می تاباند ، تنگ تر می شد
آدم ها وقتی به آسمان خوشبین بودند هواپیما ساختند و وقتی بدبین شدند چترنجات را
کسی که خود را به نور ماه راضی کند ، نور خورشید کورش خواهد کرد
تجربه ، تنها معلمی است که اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد
از دودلی خسته شده بودم ، یکی از آنها را برای زاپاس کنار گذاشتم
مگسهای قرن 21 ، غذایشان را از زباله های اتمی تامین می کنند
گاهی موقع راه رفتن فراموش می کنم که دارم می روم یا می آیم
برای اینکه حرف های بزرگ بزنم ، همیشه آنها را متر می کنم
با مخالفت باد ، رضایت بادبادک برای پرواز جلب می شود
در انتخاب واحد زندگی ، دروغ پیش نیاز همه درسهاست
بهترین جا برای تبعید زنبوران مجرم ، گلهای قالی است
برای تفسیر لحظه ، ثانیه شمار را متوقف کرد
دلم تنگ می شود ، آن را قالب کفاشی می زنم
درخت باردار با خوردن سنگ ، فارغ شد
وقتی دلم می گیرد ، دیگر ول نمی کند
سیب زمینی خاکی ترین میوه هاست
قلم زلزله نگار اندیشه است
در را به روی افکارم محکم بستم .
افکارم را پشت دیوار قاب عکس پنهان کردم
افکارم مرا دنبال می کند حتی در خواب
افکارم را در سکوت زندانی کردم
افکارم را در لابلای کاغذها گم کردم
افکارم بر خلاف من حرکت می کنند
تعصبم خودکشی کرد ، تا من راحتر فکر کنم
هنگامی که تعصب مرد افکارم یک صدا شدند
در روز سالگرد تعصب ، افکارم کروات مشکی زده بود
گل تشنه بر مزار آب می روید .
آرزوی نداشته بر باد نمی رود .
گوش خسته عاشق خداحافظی است .
شب به روشنی روز غروب می کند .
گوش خسته عاشق خداحافظی است .
پرنده گربه را سر به هوا می کند .
قطرات باران در آغوش هم آب می شوند .
عمر پائیز صرف پرپر کردن گلها می شود .
آینه یک تنه در مقابل همه ایستادگی می کند .
زندگی بدون آب از گلوی ماهی پائین نمی رود .
درخت از نردبان چوبی ساخته نشده بالا می رود .
اگر مرگ نباشد تعداد خودکشی سر به فلک می زند .
به عقیده گربه خوشمزه ترین میوه درخت پرنده است .
لحظات گذران ، زنگوله قلب را به صدا در می آورند .
مطالعه د رگورستان احتیاج به ورق زدن سنگ قبرها ندارد .
قطره باران در مرکز دایره ای که روی آب ترسیم میکند ناپدید می شود .
با دسته گلی به شادابی حاصل جمع شکوفه های بهاری به استقبالت می شتابم .
پرنده غمگین آوازی می خواند که شکوفه شاداب بهاری به یاد گل پرپر شده می افتد .
یک عمر منتظر تولد مرگم می مانم.
سر همه پادشاهان کلاه گذاشته اند.
بخاطر احترام مجبور به کلاهبرداری شدم.
نظامی ها وقت رفتن هم سلام می دهند.
زندگی در جشن تولد مرگ شرکت نمی کند.
آدم بی اراده کشیدن خجالت را هم نمی تواند ترک کند.
قوهء جاذبه زمین با سرعت همسفر پرنده تیر خورده می شود .
آنقدر کم غذا می خورد که انگل ها از دستش شکایت کردند.
قوهء جاذبه زمین انتظار سقوط بلند پروازی ها را می کشد .
آنقدر دگراندیش بود که مغزش افکار خودی را نابود می کرد.
آنقدر دل همه را می سوزاند که آتش نشانی از دستش شکایت کرد.
قوه جاذبه زمین با سرعت سقوط ، سر در پی میوه رسیده می گذارد .
وقتی پائیز از درخت بالا می رود بهار از این شاخه به آن شاخه می پرد .
|